مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

مسافرت آبان

1391/8/17 22:07
نویسنده : مامان و بابا
558 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره بخاطر کار بابایی چند روز رفتیم کرج . بابا جون خیلی غافلگیر شده بود و خیلی هم خوشحال. دیگه قرار شده بریم اونجا زندگی کنیم. این چند روز که اونجا بودیم من و بابایی دنبال خونه میگشتیم بالاخره یدونه خوشگلشو پیدا کردیم. اتاقاش مثله این خونمون بزرگ نیست اما هال بزرگی داره.

منو بابایی سومین سالگرد ازدواجمون رو کرج جشن گرفتیم و این اولین سالیه که تو کوچولوی من مارو همراهی کردی.

باباجون اینا میخواستن برا زندایی عاطفه عیدی ببرن شمال برا همین ماهم باهاشون رفتیم . مامان زندایی و خواهرش خیلی از دیدنت خوشحال شده بودن . تو هم از اینکه یه جای جدید میدیدی خیلی خوشحال بودی و با دقت به اطراف نگاه میکردی زندایی برای عیدی بهت یه عروسک پو کادو داد خیلی نانازیه.

یه شب اونجا موندیم و فرداش با باباجون اینا رفتیم دامغان. هوا خیلی سرد شده بود اما تو هنوز هم وقتی زیر پتو میری عرق میکنی.

اینجا هم چشمه علی است که بغل باباجون جا خوش کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)