مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

لباس نو

عزیزم هر روز که میگذره بزرگتر میشی و قد میکشی ، بیشتر لباسات کوچیک شده برا همین مامان جون برات چند دست لباس گرفت وما هم چند تا عکس خوشگل با اون لباسا ازت گرفتیم. راستی مامان بزرگت هم از قشم برات چند دست لباس خوشگل آورده که به درد ١ سالگیت می خوره . خلاصه که دیگه تا چند وقت به لباس نیازی نداری. ...
17 ارديبهشت 1391

مسیحا بگو یه دسته گل!

امروز از فرصت استفاده کردم و بردمت حموم وقتی تنت رو میشستم ساکت بودی اما واویلا وقتی نوبت سرت شد چنان گریه کردی که نگو. تا نیم ساعت بعدش هم همش گریه میکردی. خلاصه که وقتی اینجوری گریه میکنی آدم پشیمون میشه که چرا بردمت حموم تو که تمیز بودی !!!  عیبی نداره بجاش الان شدی یه دسته گل ...
15 ارديبهشت 1391

هوا خوری در خواب ناز

بابایی امروز بردت بیرون واسه هوا خوری اما این دفعه با آغوشت نه با کالسکه تو هم به محض اینکه پات به بیرون رسید خوابیدی ای خوابالو منم از نبودت استفاده کردم و کلی کار خونه کردم .البته هر روز بابایی تو رو میبره بیرون تا زیاد به خونه عادت نکنی آخه بعد ها ممکنه تحمل جای دیگه رو نداشته باشی اما هر دفعه هم بیدار میری بیرون . خواب یرمیگردی یعنی بیرون اینقدر کسل کننده است عزیزم   ...
15 ارديبهشت 1391

یا بغل یا گریه!

از صبح که بیدار شدی همش گریه میکنی و بهونه میگیری فقط وقتی بغلت میکنم آرومی. اما مامان جون منم نمیتونم همش بغلت بگیرم . دلت برا مامانی نمیسوزه. فکر کنم حالا که یکم بزرگتر شدی اطرافیانتو میشناسی و تحمل تنهایی رو نداری . واقعا بچه داری کار سختیه مخصوصا وقتی ندونی گریه هاش واسه چیه . ...
15 ارديبهشت 1391

پایان انتظار

27بهمن 90 بود.اونروز بارون تندی میومد. من و بابایی و مامان جون ساعت 7 تو بیمارستان بودیم .ساعت 9.15 دقیقه بدنیا اومدی.  وقتی بهوش اومدم اول از همه سراغ تو رو گرفتم همه چی روبراه بود اما من درد داشتم ولی بخاطر تو کوچولوی ناز تحمل میکردم. وقتی داشتن میبردنم تو بخش صدای گریهاتو شنیدم که بخشو رو سرت گذاشته بودی و از گرسنگیت شکایت میکردی. ای شکمو... بعد از این که جابجا شدم مامان جون سریع آوردتت تا بیشتر ازاین آبرو ریزی نکردی بهت شیر بدم . چه حس خوبی بود وقتی برای اولین بار تو رو تو آغوش گرفتم و بهت شیر دادم. به این دنیا خوش اومدی فرشته ناز مامان و بابا. ...
14 ارديبهشت 1391

کالسکه سواری !

خیلی از کالسکه سواری خوشت مییاد بابایی ، وقتی با کالسکه میریم بیرون تو خیلی شادی ولی خب زود هم به خواب میری.... فدات بشم بابایی با اون خنده هات ................... ...
14 ارديبهشت 1391

شست خوشمزه!

تازگیها به خوردن دستت خیلی علاقه پیدا کردی حتی بیشتر از پستونک دوستش داری عزیزم . اولا دستت رو مشت میکردی و سعی داشتی همه رو ببری تو دهنت اما بعد از تلاش بسیار متوجه شدی یه انگشت هم بسه برای همین به خوردن شستت اکتفا کردی . طوری اونو میمکی که انگار 3 روزه شیر نخوردی. ای شکمو... ...
14 ارديبهشت 1391

خواب ناز

سلام پسر نازم من تازه از سر کار اومدم و تو کوچولوی بابا تو خواب ناز بودی، دلم واسه تو و مامانی تنگ شده بود... دوستت دارم . عسل مامان و بابا...   منو مامانی دوست داریم...   ...
14 ارديبهشت 1391